Wednesday 28 January 2009

روایتی از زبان یک مشنگ

خوب سلام به همه دوستان و سر.وران گرامی، اگر از احوال اینجانب پرسیده باشد، خوبم و ملالی نیست جز دور شدن گاه به گاه خیالی نو که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند (1) خلاصه خوبم و خوشم و سرحال (نگوئید خل شده ام) اما حس کسی که بعد از مدتی انجام دادن کاری که ازش متنفر بوده ، حالا از دستش راحت شده (هر چند سرانجام خوبی هم نداشته باشد) یک هفته ای فرصت داشته که به کارهای خودش و خانه اش برسد . یک تولد دو نفره کوچولو برای همسرش گرفته باشد وسرانجام وقت کرده که به این کامپیوتر طفلکی که زیر بار انواع ویروسها هنگ کرده بود، یک سر وسامانی بدهد و مهمتر از همه امروز را به جای رفتن به دانشگاه و توضیح دادن به استاد راجع پروژه،توی خانه مانده ( هر چند باید هفته دیگر غرغر بشنود) بهتر از این نمی شود. در هر صورت امروز من مشنگم و مشنگولانه(2) می نویسم.
امروز به وبلاگ قدیمی انار سر زدم و دوباره آن جمله های کنارش را که انگار خودم بود ، خواندم به سبک او می نویسم.
من نارسیسم. متولد اردیبهشت 56. از روزی که به یاد دارم مفتخر به لقب تپلی بوده ام . گاهی که تصمیم می گرفتم لاغر شوم مادرم می گفت تو دنیا هم که آمده بودی ، تپلی بودی. اما حالا می دانم که این درست نیست. من به دنیا هم که آمده ام 3.600 بودم و این خیلی نیست مشکل این لپهای من بوده که از همان اول تپلی بوده و هنوز هم هست و خوب این ظاهر من را، غلط انداز می کند ، خوب یادمه زمان کنکورم اطرافیان دائم می گفتند چقدر چاق شدی آن موقع ترازو نداشتیم من رفتم باشگاه آنجا مربی وزنم را گرفت . 51 کیلو بودم و خوب فکر نمی کنم که در این مدت قدم زیاد شده باشد. پس چاق نبودم و دو کیلو هم کم شدم وبا 49 کیلو وزن باز هم ملقب به لقب تپل. سالهای دانشگاه و بعد هم چهار پنج سال کار فشرده وشدید وزن من را بالا برد ، راستش دیگر به حرف دیگران اهمیت نمی دادم. در تمام این سالها برای خودم رژیم داشتم . یعنی یک صبحانیه می خوردم و از خانه بیرون می رفتم و بیشتر روزها تا شب نهایت یک کیک و یا بیسکوئیت و بعضی وقتها میوه و یا شیر ( خیلی کم سراغ ناهار می رفتم) و خوب شام هم خیلی نمی خوردم ( ما خانوادگی حجم غذایمان کم است) ولی تا دلتان بخواهد میوه ( درمایه دو سه تا سیب و یک موز و چند تا پرتقال و..........) می خوردم . نان خوردنم هم زیاد بود ( من وسوسه غریبی در مقابل نان دارم مادرم توی 5 سالگی به خاطر این علاقه من به خوردن نان خالی من را دکتر برده بود و آن دکتر شوخ طبع هم گفته بوده که ما که بچه بودیم و نان خالی سق می زدیم دکتر شدیم و اونایی که نان و کباب سق می زدند ، هیچی نشدند .بگذار بچه نانش را بخورد.) خلاصه روزگار گشت و گشت (3) تا سال 84 که به جرگه عروسها پیوستم. آن موقع 60 کیلو بودم. ( یعنی در فاصله 10 سال ، 9 کیلو زیاد کرده بودم) همسرم وقتی می گفتم چاقم می گفت نه الان خیلی خوبی ولی مواظب باش زیادتر نشوی. فوق که قبول شدم و رفتم دانشگاه خیلی اذیت شدم . کار ، مسئوولیتهای خانه و مهمتر از همه 6 سال فاصله ای که بین لیسانس و فوقم بود ،و کلی توی درسها ازسایر بچه ها عقب بودم، چیزی که اصلاً بهش عادت نداشتم استرس و فشار زیادی بهم وارد شد و خوب به خوردن زیاد توجه نداشتم ( وقتم کم بود و غذای بیرون خوردنم زیاد شد) و کاریکه به آن عادت زیادی داشتم یعنی پیاده روی کم و کمتر شد. 65 کیلو شدم هنوز همسرم و دیگران می گفتند خوبی!!!! به خاطر گوشت شلی که دارم تغییر سایز خیلی روی لباسهایم اثر نمی گذارد و خیلی دیر لباس یرایم تنگ می شود ( باورکنید در 69 کیلوئی و در شروع رژیمم شلواری را که ده سال قبل در 53 کیلوئی می پوشیدم ، موقع پیاده روی پوشیدم چون تکمه اش سخت بسته می شد وباعث می شد شکمم را تو بدهم) مجدداً خلاصه ، مرداد امسال توی دانشگاه مشکلی برایم پیش آمد ودقیقآً در مدت دو هتفته4 کیلو چاق شدم و آنقدر اعصابم بهم ریخته بود (درسی راکه باید ترم 2 می گرفتم به خاطر تداخل ساعتش با زمان مدرسه گذاشتم برای ترم 4 ودرنهایت ناباوری افتادم) که حتی بهش فکر هم نمی کردم زمزمه ها بلند شد اول از همه مامان ، همسرم هم می خواست ناراحتم نکند و هم می خواست هشدار بهم بدهد می گفت یک کم . اما دو مورد را خودم حس می کردم تنگ شدن آستین مانتوها و ران شلوارهایم. با خودم فکر کردم من یک بار دیگر باید این درس را امتحان بدهم اگر بخواهم همینطور حرص بخورم به 75 هم می رسم وقت برای ورزش رفتن نداشتم . نمی توانستم مطابق رژیم دکترها که می گویند ظهر فلان چیز و شب فلان چیز عمل کنم ( وقت این جور غذا درست کردن نداشتم) بعد از سبک شدن کارم قصد دارم اگر خدا بخواهد مادر شوم ، پس سراغ دارو هم نمی توانستم بروم. در اینترنت گشتم وبه انارستان رسیدم. همان چیزی بود که می خواستم . پیاده روی و پیاده روی که تا دو ساعت بعدش چیزی نخورم با خودم عهد کردم و شروع کردم.دیگر دیدم کم می کنم قبلاً دو سه کیلو کم کرده بودم اما الان تا حدود 6 کیلو کم کرده ام ( در45 روز) و تغییرسایزم برای خودم و اطرافیانم مبهوت کننده است. حتی بند ساعتم کمی برایم گشاد شده و مهمتر از همه این حس را ندارم که نباید این را بخورم می توانم بخورم اما همیشه از خودم می پرسم آیا خوردن این بهتر است یا چیز دیگری. نمونه ساده اش پریروز به جای کیک تولد برای همسرم مخلوطی از بستنی ، ژله و میوه درست کردم که خیلی لذیذ بود و همسرم خیلی دوست داشت و خوب در کنار کالری، کلسیم و ویتامین هم داشت. همسرم همراهیم می کند و از77 به 73 رسیده ( با 172 قد) و جالبترین بخشش این است که خیلی بیشتر از قبل می خورم و احساس گرسنگی برایم کم است.
(1) شعری از سید علی صالحی ( صدای شکیبائی که می خواندش در گوشم است)
(2) برگرفته از هری پاتر
(3) شعری از فریدون مشیری

طولانی شد ببخشید گفتم به شادمانی نیاز دارم

پی نوشت:
اوامر شما مطاع دایانا جان . کارم کمی کمتر شده ، بیشتر می خوابم . دستور غذاها هم روی دو تخم چشم در اولین فرصت.
تبسم جان ، دکتر نرفته ام و کالری را حدودی رعایت می کنم.در ابتدای رژیم فشار زیادی وارد نکنم تا با کمتر شدن وزنم بتوانم فشار را بیستر کنم و بدنم عادت نکرده باشم. اگر اشتباه است بهم بگو ، خانمی.

11 comments:

Anonymous said...

نارسیس جان یک مدل کامنتدونی برای بلاگ اسپات هست که نیازی به وارد کردن کد و اینا نداره ، اگه بگردی و برنماه اش رو پیدا کنی از سخت بودن کامنت گذاشتن هم راحت میشی .
خوشحالم از آشناییت !

Anonymous said...

نه نارسیس جان ، بلد نیستم . از بچه هایی که بلاگ اسپات دارن بپرس .
راستی آدرست رو اشتباه میذاری . تصحیحش کن

BA}{AR said...

سلام
چون خودم کردم و از انجامش راضیم و بعدها دیدم که چقدر توصیه می شه بهت می گم:
اگر می خوای بجه دار بشی:
۱- حتما حتما به طور مرتب ورزش کن. ورزش با پیاده روی فرق دارد. ورزشی مثل یوگا یا پیلاتس را انتخاب کن (نگو وقت ندارم). با یوگا و پیلاتس می توانی روی تک تک ماهیچه های بدنت مسلط شوی و این برای دوران حاملگی بسیار مفید است.
۲- با دکترت درباره تصمیمت مشورت کن. به احتمال قوی اول باید یک آزمایش خون بدهی و ببینی سطح ویتامین و کلسیم و آهن و...خونت در چه حد است و بعد با مصرف مرتب قرص ویتامین با تجویز پزشک، بدنت را برای دوران حاملگی و داشتن یک کودک سالم آماده کنی.

و آخر از همه: می دانی نان و بستنی هم اساسی چاق می کند ؟ اگر دوست داری نان بخوری سعی کن بیشتر نان سبوس دار مصرف کنی. حواست باشد که آدم دوران حاملگی بین ۱۲-۱۵ کیلو وزن اضافه می کند.

Anonymous said...

سلام نارسيس جان
براي جدول گذاشتن تو وبلاگت، اول جاي ديگه جدولت رو بكش بعد كپي كن اينجا. منم همين كار رو كردم.
موفق باشي

Anonymous said...

سلامی زیبا چون نارسیس خانوم گل گلاب که با پست زیبا صمیمی و دل نشینش ما را حالی به حالی کرد
نارسیس جان رژیم شما خیلی هم خوب است و تبسم غلط بکند اشتباهی به کارتان بگیرد کمی هم به داد تبسم برسید
نه خانوم گل فرمایش شما کاملا صحیح است و همانطور که گفتید فشار بیهوده نه تناها فایده ای ندارد بلکه گاهی موجب چاق شدن نیز میگردد به عینه تجربه کرده ام
جات خالی نارسیس جان هفته ی پیش چون فکر میکردم مه ای من 3 کیلو کم کردم پس دیگه باید سخت بگیرم فشاری بر خودم اوردم که مرتاض (چه جوری مینویسن :دی)های هند امده بودند برای امضا گرفتن و حال نتیجه:
مریض شده ام مانند چی
چاق هم شده ام...باورتان نمیشود ولی من باورم شد
خوش و خرم باشید ای نارسیس خانوم گل گلاب دلمان هم برایتان تنگ شده چرا؟نمیدانیم

Anonymous said...

نارسیس خانوم جارو بیاورید چرا؟که ما را پرت کنید چون دلمان نمی اید برویم
نمیدانیم چرا افعالمان جمع شده
شاید بخاطر این است که خود را بیش از یک نفر میپندارم این هم از مضرات چاقی
بدرود گلی جان

jeerjeerak said...

i liked your story. i wish you good luck with the diet and exercise, deary:)

Anonymous said...

سلام ومرسي بابت خوشامدگويي...كافيه بري قسمت چيدمان وبلاگ و ايزار متن رو انتخاب كرده وزن و قد رو نوشته و اضافه كني به وبلاگ.
شاد باشي

Anonymous said...

سلاااااااااااااااام نارسیس خانوم گل و گلاب
چه طوری خانومی؟خوبی ؟خوشی؟

نبودی رفتیم شعبه 2 زدیم بلاگفا:دی

اخ اخ نارسیس جون ای تبسم گشنشه
ولی رژیم خاصم

نمیدونم چرا اندفعه با این که رژیمم همش احساس میکنم دارم چاق تر میشم
چی کار کنم نارسیس جون؟؟؟

Anonymous said...

هوراااااااااااااا بلاخره کامنتدونیت برام باز شد
عزیزم موفق باشی
یوگا و پیاده روی قبل از زایمان یادت نره
نارسیس جون دوستم هم با من باردار شد اما چون مثل من ورم نکرده بود در طول حاملگی خیلی پیاده روی میکرد هم بچه تپل مپلی بدنیا اورد هم اضافه وزن چندانی نکرد الان هم که 7 ماه گذشته رسید به وزن قبل از بارداری
ولی من نه همچنان ده کیلو اضافه دارم

Anonymous said...

نارسیس جان بشتاب که هم اکنون زبان مشنگ گویی تبسم به لکنت می افتد
وقت داشتی شری به لاگفای این بنده ی حقیر بزن و پاراگراف اخر را بخوان
دوست داره نارسیس خانوم گل گلاب همراه مشنگ گویانی