امروز به وبلاگ قدیمی انار سر زدم و دوباره آن جمله های کنارش را که انگار خودم بود ، خواندم به سبک او می نویسم.
من نارسیسم. متولد اردیبهشت 56. از روزی که به یاد دارم مفتخر به لقب تپلی بوده ام . گاهی که تصمیم می گرفتم لاغر شوم مادرم می گفت تو دنیا هم که آمده بودی ، تپلی بودی. اما حالا می دانم که این درست نیست. من به دنیا هم که آمده ام 3.600 بودم و این خیلی نیست مشکل این لپهای من بوده که از همان اول تپلی بوده و هنوز هم هست و خوب این ظاهر من را، غلط انداز می کند ، خوب یادمه زمان کنکورم اطرافیان دائم می گفتند چقدر چاق شدی آن موقع ترازو نداشتیم من رفتم باشگاه آنجا مربی وزنم را گرفت . 51 کیلو بودم و خوب فکر نمی کنم که در این مدت قدم زیاد شده باشد. پس چاق نبودم و دو کیلو هم کم شدم وبا 49 کیلو وزن باز هم ملقب به لقب تپل. سالهای دانشگاه و بعد هم چهار پنج سال کار فشرده وشدید وزن من را بالا برد ، راستش دیگر به حرف دیگران اهمیت نمی دادم. در تمام این سالها برای خودم رژیم داشتم . یعنی یک صبحانیه می خوردم و از خانه بیرون می رفتم و بیشتر روزها تا شب نهایت یک کیک و یا بیسکوئیت و بعضی وقتها میوه و یا شیر ( خیلی کم سراغ ناهار می رفتم) و خوب شام هم خیلی نمی خوردم ( ما خانوادگی حجم غذایمان کم است) ولی تا دلتان بخواهد میوه ( درمایه دو سه تا سیب و یک موز و چند تا پرتقال و..........) می خوردم . نان خوردنم هم زیاد بود ( من وسوسه غریبی در مقابل نان دارم مادرم توی 5 سالگی به خاطر این علاقه من به خوردن نان خالی من را دکتر برده بود و آن دکتر شوخ طبع هم گفته بوده که ما که بچه بودیم و نان خالی سق می زدیم دکتر شدیم و اونایی که نان و کباب سق می زدند ، هیچی نشدند .بگذار بچه نانش را بخورد.) خلاصه روزگار گشت و گشت (3) تا سال 84 که به جرگه عروسها پیوستم. آن موقع 60 کیلو بودم. ( یعنی در فاصله 10 سال ، 9 کیلو زیاد کرده بودم) همسرم وقتی می گفتم چاقم می گفت نه الان خیلی خوبی ولی مواظب باش زیادتر نشوی. فوق که قبول شدم و رفتم دانشگاه خیلی اذیت شدم . کار ، مسئوولیتهای خانه و مهمتر از همه 6 سال فاصله ای که بین لیسانس و فوقم بود ،و کلی توی درسها ازسایر بچه ها عقب بودم، چیزی که اصلاً بهش عادت نداشتم استرس و فشار زیادی بهم وارد شد و خوب به خوردن زیاد توجه نداشتم ( وقتم کم بود و غذای بیرون خوردنم زیاد شد) و کاریکه به آن عادت زیادی داشتم یعنی پیاده روی کم و کمتر شد. 65 کیلو شدم هنوز همسرم و دیگران می گفتند خوبی!!!! به خاطر گوشت شلی که دارم تغییر سایز خیلی روی لباسهایم اثر نمی گذارد و خیلی دیر لباس یرایم تنگ می شود ( باورکنید در 69 کیلوئی و در شروع رژیمم شلواری را که ده سال قبل در 53 کیلوئی می پوشیدم ، موقع پیاده روی پوشیدم چون تکمه اش سخت بسته می شد وباعث می شد شکمم را تو بدهم) مجدداً خلاصه ، مرداد امسال توی دانشگاه مشکلی برایم پیش آمد ودقیقآً در مدت دو هتفته4 کیلو چاق شدم و آنقدر اعصابم بهم ریخته بود (درسی راکه باید ترم 2 می گرفتم به خاطر تداخل ساعتش با زمان مدرسه گذاشتم برای ترم 4 ودرنهایت ناباوری افتادم) که حتی بهش فکر هم نمی کردم زمزمه ها بلند شد اول از همه مامان ، همسرم هم می خواست ناراحتم نکند و هم می خواست هشدار بهم بدهد می گفت یک کم . اما دو مورد را خودم حس می کردم تنگ شدن آستین مانتوها و ران شلوارهایم. با خودم فکر کردم من یک بار دیگر باید این درس را امتحان بدهم اگر بخواهم همینطور حرص بخورم به 75 هم می رسم وقت برای ورزش رفتن نداشتم . نمی توانستم مطابق رژیم دکترها که می گویند ظهر فلان چیز و شب فلان چیز عمل کنم ( وقت این جور غذا درست کردن نداشتم) بعد از سبک شدن کارم قصد دارم اگر خدا بخواهد مادر شوم ، پس سراغ دارو هم نمی توانستم بروم. در اینترنت گشتم وبه انارستان رسیدم. همان چیزی بود که می خواستم . پیاده روی و پیاده روی که تا دو ساعت بعدش چیزی نخورم با خودم عهد کردم و شروع کردم.دیگر دیدم کم می کنم قبلاً دو سه کیلو کم کرده بودم اما الان تا حدود 6 کیلو کم کرده ام ( در45 روز) و تغییرسایزم برای خودم و اطرافیانم مبهوت کننده است. حتی بند ساعتم کمی برایم گشاد شده و مهمتر از همه این حس را ندارم که نباید این را بخورم می توانم بخورم اما همیشه از خودم می پرسم آیا خوردن این بهتر است یا چیز دیگری. نمونه ساده اش پریروز به جای کیک تولد برای همسرم مخلوطی از بستنی ، ژله و میوه درست کردم که خیلی لذیذ بود و همسرم خیلی دوست داشت و خوب در کنار کالری، کلسیم و ویتامین هم داشت. همسرم همراهیم می کند و از77 به 73 رسیده ( با 172 قد) و جالبترین بخشش این است که خیلی بیشتر از قبل می خورم و احساس گرسنگی برایم کم است.
(1) شعری از سید علی صالحی ( صدای شکیبائی که می خواندش در گوشم است)
(2) برگرفته از هری پاتر
(3) شعری از فریدون مشیری
طولانی شد ببخشید گفتم به شادمانی نیاز دارم
پی نوشت:
اوامر شما مطاع دایانا جان . کارم کمی کمتر شده ، بیشتر می خوابم . دستور غذاها هم روی دو تخم چشم در اولین فرصت.
تبسم جان ، دکتر نرفته ام و کالری را حدودی رعایت می کنم.در ابتدای رژیم فشار زیادی وارد نکنم تا با کمتر شدن وزنم بتوانم فشار را بیستر کنم و بدنم عادت نکرده باشم. اگر اشتباه است بهم بگو ، خانمی.