Wednesday 22 September 2010

تعیین هدف

بهترین داور برای هر کس فکر کنم خودش است .واقعیت اینه که من قواعد رژیم را رعایت نمی کنم .بعنوان کسیکه در مدت سه ماه  9 کیلو کم کرد قوانین یک زندگی رژیمی را می دانم و کاری که من الان می کنم زندگی سالم رژیمی نیست . من هر روز سالاد نمیخورم بساط بخارپزم به شدت غیرفعال شده . شیرینی زیاد می خورم و ......
فکر می کنم برای اینکه بتوانم شروع کنم قدم اول این باشه که با خودم روراست باشم.
اسفند 87 یعنی شروع بارداری من کمتر از 61 کیلو بودم آبان 88 در زمان ژایمان 75 کیلو  یعنی یک اضافه وزن 14 کیلوئی که  زیاد هم بد نبود. ده روز بعد زایمان کمتر از 67 بودم و خوب اوضاع و احوالم بد نبودتا اینکه با وزن نگرفتن دخترک فهمیدم شیرم کمه و خوب خیلی از مواد شیرافزا مثل دلستر و ذرت و...... چاق کننده هستند و منم چاق شدم حدود بهمن 88 تقریبا 70 کیلو  شدم همون زمان بود که دخترم مریض شد بیماریش نسبتا سخت بود و منجر به بستری شدن در بیمارستان و نهایتا به جراحی ختم شد خدارا صد هزار مرتبه که همه چیز به خیر و خوشی تمام شد اما من دچار نوعی افسردگی شده بودم به روزهای بیمارستان که فکر می  کردم به خیلی چیزها که فکر می کردم دیگر بی ارزشترین چیز دنیا خودم شده بودم در مدت 3 ماه تازه با کلی مراعاتهای اجباری از سوی اطرافبان حدود ده کیلو زیاد کردم و واقعیت هم این بود که برایم کوچکترین اهمیتی نداشت و شاید بهتر بگویم هنوز هم اهمیت چندانی ندارد. 
حالا که می خواهم زندگی اجتماعیم را کم کم شروع کنم جواب دادن به این و آن درمورد چاقیم خیلی سخت شده می خواهم خودم را وادار کنم که بخواهم لاغر شوم شاید به عنوان یک قدم مهم برای توجه به خودم. الان دختر من ده ماه را تمام کرده و دیگر کم کم شیر من نقش غذای فرعی او را خواهد داشت و با توجه به اینکه شیر خش ک و غذا هم می خورد از این بابت هم کمتر نگرانم .

وزن شروع ام  در تاریخ پنجشنبه اول مهر 1389: 78.4
وزن هدف اولیه برای آخر آبان: کمتر از 70 کیلو
وزن هدف ثانویه برای آخر اسفند: کمتر از 63 کیلو
وزن هدف نهایی : بازه بین 56 تا 58 کیلو تا مهر سال 1390

پی نوشت : انارستان خیلی سوت و کوره دیگه هیچ کس رژیم نمیگیره!!

Monday 6 September 2010

روز دوم

  یکشنبه:
ساعت خواب و بیداری : منفی
نظم در خوردن: مثبت
کم خوردن : متوسط
ورزش :متوسط
مایعات:مثبت
رسیدگی به خودم: منفی
رسیدگی به خانه : منفی
رسیدگی به کارهایم : منفی
رسیدگی به دخترم :متوسط

به نظرم بهتر از دیروز بودم

Sunday 5 September 2010

روز اول

 فعلا جدول نمی گذارم تا بتوانم خودم را  منظم کنم
شنبه:
ساعت خواب و بیداری : منفی ( دخترک 2 نیمه شب خوابید)
نظم در خوردن: منفی
کم خوردن : منفی ( شب قبل مهمان داشتم امروز هی به یخچال دستبرد می زدم )
ورزش :مثبت ( چه عجب ) کمی پیاده روی و کمی هم کار با الپتیکال
مایعات:مثبت
رسیدگی به خودم: مثبت
رسیدگی به خانه : منفی
رسیدگی به کارهایم : منفی
رسیدگی به دخترم :متوسط

ناظران محترم هر چه بد و بیراه بلدید نثارم کنید






Sunday 29 August 2010

بازگشت

دخترکم 9 ماهش را تمام کرد و 18 ماه از زندگی من برای او گذشت .روزهایی شیرین حالا می خواهم به خودم باز گردم شاید بیشتر از آنکه برای خودم این کار را بکنم برای او این کار را می  کنم قبل از آنکه روزی بهم بگوید : من مامان خوش هیکل می خواهم .

وزن شروعم را نمی نویسم چون خیلی است .و بدون فعال کردن اینجا  شاید پایبندی دائم به رژیم برایم غیر ممکن باشد .پس خواهش می کنم برایم داورانی سختگیر باشید

Thursday 7 January 2010

نیومده،بروم؟؟

نارسیس نازدونه دخترش را در بامداد 26 امین روز از آبان ماه سال هزار وسیصد و هشتاد و هشت به دنیا آورد دخترک سه کیلو و چهارصد گرم وزن و 50 سانتیمتر قد داشت و بسیار مانکن می نمود اما از آنجا که نارسیس بانو شیر زیاد ندارد دخترکش برخلاف خودش بسیار کم اضافه وزن کرده و در حال حاضر تنها 4300 گرم وزن دارد.
اما نارسیس بانو تا آغاز ماه 9 بارداری تنها 9 کیلو وزن اضافه کرده بود و در ماه نهم 5 کیلو اضافه کرد و به 75 هم رسید و بیست روز پس از زایمان 68 کیلو بود اما از آنجا که در حالحاضر زیاد کردن دردانه نارسیس بسی مهمتر از کم کردن نارسیس است پس اینجا همچنان خاک خواهد خورد.....................

پی نوشت:چی نوشتم؟؟؟؟

Wednesday 9 September 2009

سلام سلام همگی سلام

من و دخترم هردو خوبیم . 30 هفته گذشت و خانم کوچولوی من هر روز بیشتر و محکمتر از روز قبل مادرش را لگدباران می کند. اینجا ننوشتم و بعید می دانم که بنویسم راستش تو دوران ویار شدیدم که تقریباً تا هفته 20 همراهم بود تنفر بدی از این وبلاگ پیدا کردم الان هم خیلی خوب نیستم تا حالا به69 کیلو رسیده ام اما خوب می دانم که خوب نمی خورم هنوز با خوردن شیر مشکل دارم فقط روزی یک کیلو میوه می خورم وتا دلتان بخواهد از دست خوردن مولتی ویتامین و قرص اهن در می روم .تنفر از قرص خوردن را در دوران ویار پیدا کردم و فکر کنم تا مدتها برایم می ماند. یک قرص را دستم می گیرم نگاهش می کنم یکی دو بار حالت عق زدن پیدا می کنم و بعد به ضرب و زور فرو می دهمش

Wednesday 13 May 2009

نمی دانم برگشتم یا نه!!!!!!!!

بعد از یک عالمه وقت آمدم.....
اول از همه به خاطر تبریکاتشون ممنون .من و دونه سیزده هفته ام خوبیم اما چه خوبی!!!!!!!!!! اولین روز هفته 8 شروع تهوع من بود . برایم فوق العاده شوک آور بود .مادرم مادربزرگم خاله ام هر دو عمه ام هیچ کدام تهوع نداشتند و من فکر می کردم بارداری راحتی دارم اما من جای همگیشان را خالی کردم حتی اب هم نمی توانستم بخورم حالا بعضی ها می خورند و بالا می آورند من در بی اشتهایی مطلق لب به هیچی هم نمی زدم و بالا هم می آوردم به مدد قرص اندانسترون تهوع ام کم شد اما حالتش نه و بی اشتهاییم هم نه . وزنم هم کم و کمتر شد تا 58 را خبر دارم و بعدش دیگه جرات رو ترازو رفتن را نداشتم ( البته این بار از ترس کم شدن) الان کمی بهترم چند روزی است که جز عدس پلو و ماش پلو و کته کمی از چیزهای دیگر هم می خورم هنوز هم شیر، گوشت ،مرغ، ماهی، سیب، گلابی و به ممنوع است. هنوز هم بوها به شدت آزار دهنده اند متنفرم از تمام صابونها و خمیردنونها وشامپوها و .............